روانشناسی وجودی
روانشناسی وجودی
روانشناسی وجودی نوین در نوشته های سورن کی یر کگارد فیلسوف و عالم الهیات دانمارکی ریشه دارد. معتقد است چه باید انجام بدهم از چه باید بدانم مهم تر است، لکن پاسخ به پرسش چه باید انجام بدهم حداقل مستلزم پاسخ دادن به سوال در مورد معنای زندگی است.
روانشناسی وجودی یا اصالت وجودی یکی از نظریه های انسان گرایی است. این دیدگاه هدفش این است که واقعیت وجودی که کل انسان مخصوصا روابط زندگی ایشان با خودش با دیگران و با دنیا را درک کند.
عناصر مشترک دیدگاه وجودگراها که انسانها در جستجوی معنایی برای زندگی هستند. و از خود می پرسند آیا زندگی معنا دارد؟ معنای زندگی چیست؟ آیا زندگی من ارزش زیستن دارد؟
از دیدگاه راسل زندگی با مرگ و رنجهایی که در آن است فاقد معنا است لکن وجود عشق، معرفت و شفقت زندگی را معنا دار می کند. جیان لوکاتر استاد دانشگاه ایندیانادر رابطه با معنای زندگی مفاهیمی چون نوع دوستی و … را اخذ می کند. البته وی برخلاف راسل معنازایی دین را نفی نمی کند(به نقل از مهدوی آزاد بنی،1386).
اریک فروم عقیده دارد به اینکه انسان با زندگی سودمند و بار آور و با استفاده از نیروی عشق و خرد استعدادهای خود را تکامل می بخشد و زندگی را پر معنا می سازد.
مزلو معتقد است معنای زندگی به وسیله خود شکوفایی تحقق می یابد.
هسل وجودی فراتر که باید به او عشق ورزید خداوند می داند به نظر او وقتی زندگی معنا می یابد که فرد همواره در پیشگاه خداوند زندگی کند. و حضور او را در زندگی اش واقعا احساس کند.
خلا وجودی:
ناکامی در یافتن معنا منجر به احساس خلا وجودی و پوچی می گردد.عدم معنا در زندگی باعث از خودبیگانگی می گردد. از خودبیگانگیبه جدایی شخص از برخی جنبه های ماهیتش اطلاق می شود از خودبیگانگی باعث احساس خلا و تنفر می گردد. هر فرد ممکن است از طبیعت و مردم یا خودش بیگانه شود(پوریزدی،1385).
دیدگاه هستی گرایی:
دیدگاه فرانکل این است که جستجوی معنا مستلزم پذیرفتن مسئولیت شخصی است. فقط خود فرد است که می تواند به زندگیش معنا بدهد. به عقیده فرانکل جستجوی هدف در خود، شکست خویشتن است لذا وی هدف رشد تکامل انسان را تحقق خود نمی داند بلکه چیزی بالاتر از آن می داند.
سلامت روان یعنی از مرز توجه به خود، گذشتن از خود، فراتر رفتن و جذب معنا و منظوری شدن در این صورت خودبه طور طبیعی تحقق می یابد (یراوانی،1378، به نقل از شاهسونی1389).
مدل راجرز برای خودشكوفايی:
نيازبه توجه مثبت نامشروط: تجربه مطابق با فرآيند ارزش گذاری: همخوانی و نگرش مثبت
گرايش به خودشكوفايی
و فرآيند ارزش گذاري
ارگانيزمی
پيدايش خود: نياز به توجه مثبت مشروط :تجربه مطابق با شرايط ارزش گذاری ميشود :ناهمخوانی نگرش منفی
دو فرايند كه در نگرش به خود و منابع حمايتی به وجود می آيد.
1-همخوانی:
هماهنگی تجربه با منابع حمايتی و ديدگاه فرد باعث همخوانی و نگرش مثبت می شود.
2-ناهمخوانی:
ناهماهنگی تجربه با منابع و ديدگاه فرد،خود درك شده-تجربه واقعی ارگانيزم: نگرش منفی و تلاش در جهت بهبود وضعيت می شود .(جهانبازان،1389،ادراك از خويشتن وارتباط با سبك های هويتی).
امروزه پژوهشهای متعددی در ارتباط با سبك فرزند پروری و سلامت روانی ناشی از منابع حمايتی و نگرش به خود صورت گرفته است. كه به طور كلی اين پژوهشها نشان دهنده اهميت اين مقوله ها می باشد.
در پژوهش تزك و همكاران (2009) نشان داده اند كه برنامه های فرزند پروری تاثير مثبتی بر مشكلات رفتاری كودكان و وضعيت سلامت روانی والدين دارد.
نارد و همكاران معتقدند كه فشارهای روانی حاصل از فرزند پروری استيصال و درماندگی مادر را پيش بيني می كند همچنين رود گرز معتقد است. كه تاثير تنيدگي والدين بر نشانه شناسي بيمار وسلامت مادران كودكان خردسال پديده اي غير قابل انكار است(1988). با توجه به اين اثرات دو جانبه اهميت تحقيق مشخص مي گردد.
فردی که به خود، ديگران و وقايع پيرامونش به طور مثبت مينگرد از “نگرش سالم به زندگی ” برخوردار است. با اين همه افرادی با نگرش منفی نيز اگر بر منفی بودن آن آگاه شوند. و بدانند که مشکل مربوط به نحوه انديشيدن آنها است. قادر به تغيير نگرش خود در جهت مثبت هستند. -چهار وضعيت خاص ذيل را ميتوان برای زندگی قائل شد:
من خوب نيستم-تو خوب هستی: نگرش و رفتار انفعالی
من خوب نيستم-توخوب نيستی: نگرش ورفتاربازيگرانه
من خوب هستم-توخوب نيستی: نگرش ورفتارپرخاشگرانه
من خوب هستم-توخوب هستی: نگرش ورفتارقاطعانه
تصمیم گیری ناخودآگاه
– بر طبق نظريه تحليل تبادلی در اولين سال زندگی بسياری از ما به طور ناخودآگاه تصميم ميگيريم نگرش “من خوب نيستم-تو خوب هستی” را به دليل وابستگی مان به ديگران و نياز به تائيد ارزشمند بودنمان از سوی اطرافيان، انتخاب کنيم.
در اواخر سه سالگی اين تصميم قطعيت مي يابد و متاسفانه، تاثير سوء آن بر تمام دوران بعدی زندگی ما سايه می افکند مگر آنکه آگاهانه با آن مبارزه کنيم. اگر در دوران کودکی والدين يا افرادی که از شما مراقبت کرده اند نگرشی مثبت در شما پديد نياورده باشند. در اين صورت احتمال دارد احساس بدی نسبت به خودتان در وجود شما شکل گرفته باشد.
در حقيقت شکل گيری شخصيت ما تا حد زيادی به نگرش نخستين مراقبان ما نسبت خودشان و ديگران وابسته است. به عنوان مثال، چنانچه والدين تان برای يکديگر يا شما احترامی قائل نبوده اند بعيد است در شما حس احترام برانگيخته باشند.(کوری،1937)
– نگرش و رفتار انفعالی : من خوب نيستم- تو خوب هستی
افرادی که نگرش و رفتارشان انفعالی است اعتماد به نفس ندارند. اين افراد معمولا خود را با ديگران مقايسه ميکنند و بر کمبودهای شخصی خويش انگشت ميگذارند. چنين افرادی احتمال دارد از نظرهای منفی ديگران در باره خويش استقبال کنند.
چرا که بدين وسيله نگرش منفی شان تائيد ميشود. آنها با افرادی که دست کم شان ميگيرند، اغلب افراد پرخاشگر، خوب جور ميشوند. افراد پرخاشگر تمايل دارند که عدم اعتماد به نفس خود را با تحقير ديگران جبران نمايند و بنابراين افراد منفعل بهترين هدف تحقير برای آنان محسوب ميشوند(کوری،1937).
– نگرش و رفتار پرخاشگرانه: “من خوب هستم-تو خوب نيستی”
عده ای اغلب رفتارقاطعانه وتوام بااظهاروجودرابارفتارپرخاشگرانه اشتباه ميکنندويکی ميدانند. در نظر مديران شخص قاطع اغلب کسی است که اگر به زور هم شده ديگران را وادار ميکند تا کارشان را انجام دهند. به عقيده چنين مديرانی شخص قاطع کسی است که ميداند به دنبال چيست و هر طور که شده به آن ميرسد.
در حالی که شخص قاطع ممکن است با رفتارهايش به چنين نتايجی در کار خويش برسد اما مسلما با اين شيوه مديريت احترامی نزد ديگران نخواهد داشت، چون با امر و نهی به ديگران کارها را به انجام ميرساند و پيگير کار است بدون آنکه به ديگران احترام بگذارد يا به سخنان و نظرات ديگران هم گوش دهد.
مديران اغلب متعجب ميشوند از اينکه ميفهمند رفتار پرخاشگرانه و نگرش “من خوب نيستم – تو خوب نيستی” نتيجه عدم اعتماد به نفس است. و شخصی با چنين نگرشی در حقيقت ميخواهد با نگرش “من خوب نيستم-تو خوب هستی” مقابله کند. درک اين موضوع هنگام برخورد با افرادی که پرخاشگر به نظر ميرسند و نيز وقتی رفتار خودتان را پرخاشگرانه تشخيص ميدهيد ميتوان بسيار سودمند باشد.
-افرادی با رفتار پرخاشگرانه، در واقع برای پنهان نمودن عدم اعتماد به نفس درونی به اين روش متوسل ميشوند. موضع آنها تدافعی است زيرا تصور ميکنند ديگران عليه آنها بسيج شده اند و بايد از خودشان محافظت کنند.
دست کم گرفتن ديگران و احساس مهمتری نسبت به آنها، راههای مقابله آنها با مردم اما در واقع با مشکلات درونی خودشان است. با اين نوع دفاعها شايد به طور مقطعی احساس راحتی کنند اما احساس غروری که به بهای شکستن غرور ديگران ارضا شود عمر پايداری نخواهد داشت (کوری،1937).
-نگرش و رفتار قاطعانه: “من خوب هستم-تو خوب هستی “
يکی از مشکلاتی که مديران اغلب از آن گله ميکنند آن است که اگر آنان رفتارشان را به شکلی مثبت تغيير دهند. ممکن است ديگران(زيردستان) لزوما واکنش لازم را در برابر تغيير رفتار آنان نشان ندهند.
شما با تغيير نگرش و رفتارتان در نگرشها و رفتارهای ديگران تاثير بگذاريد. شما نميتوانيد نگرش و رفتار سايرين را تغيير دهيد بلکه فقط ميتوانيد در آنها تاثير بگذاريد. اين قدرت و نيروی تاثير گذار نگرشها و رفتارهای شما به عنوان يک مدير است که همکارانتان را ترغيب به تغيير نگرش و رفتارشان ميکند.(کوری،1937)