نظر یونگ در مورد وسواس
دسته‌بندی نشده

نظر یونگ در مورد وسواس

نظر یونگ در مورد وسواس

یونگ از شاگردان فروید است که ابتدا جذب روانشناسی و نظریات فروید شد، به اونزدیک و از دوستانش شد و البته با او همفکر و
هم عقیده بود اما این دوستی دیری نپایید و در تفکرات و روش علمی آندو تفاوت ایجاد شد و بعد از گذشت چندی دوستی و رابطه
علمی آنها قطع شد. یونگ نیز مانند فروید از قطبهای روانشناسی قرن بیستم محسوب میشود در ادامه به بعضی از مهمترین
دستاوردها و نظریات علمی یونگ میپردازیم.
الف) روان
در روانشناسی یونگ به طور کلی شخصیت روان نامیده میشود. این کلمه التینی در اصل روح و یا جان و نفس معنا میداد اما در
عصر جدید به معنای ذهن آمده است همچنان که کلمه روانشناسی یعنی دانش ذهن یا روان. روان تمام افکار، احساسات و رفتار
آگاهانه و ناآگاهانه را در بر میگیرد. و کنش و عملکرد آن، به عنوان راهنما و هادی ایفای وظیفه نموده و فرد را با محیط اجتماعی
همگام کرده نظم و تعادل بخشیده و وابسته میدارد. یونگ در جلد نهم مجموعه آثارش نوشته است: روانشناسی نه بیولوژی (زیست
شناسی) نه فیزیولوژی است. ونه هیچ علم دیگری روانشناسی دانش روان است.
پندار مربوط به روان به نوعی این نظریه مقدماتی یونگ را ثابت میکند که یک شخص در وهله اول توسط تجربیات و آموختهها به
شکل یک مجموعه در آمده باشد.
” یونگ این پندارگرایی یعنی چسبندگی اجزاء شخصیت به یکدیگر را صریحا رد میکند. از دیدگاه وی بشر هیچگونه جد و
جهدی برای دستیابی به این تمامیت به خرج نمیدهد زیراکه از پیش آن را دارا بوده است و یا دقیقتر اینکه با آن متولد شده است.
بنابراین آنچه که او در سراسر زندگیش باید انجام دهد – به گفته یونگ- آن است که این تمامیت ذاتی و جبلی را به باالترین
درجه ممکن در تفکیک و تمیز مفاهیم ارتباط و وابستگی مطالب توازن تطبیق و هماهنگی گسترش داده رشد و تکامل بخشد. و
نیز آنرا علیه خرد شدن و ظهورجدایی میان قواعد ناپیوسته روشهای متضاد نظامهای پرتعارض و ناسازگار و قاعدههای مغایر و مملو
از کشاکش حفظ و پاسداری کند.”یک شخصیت دارای گسستگی شخصیت ناقص است. فعالیت یونگ به
عنوان یک روانکاو کمک به بیماران جهت بازیابی تمامیت و کلیت از دست داده شان بود. همچنین تقویت روان آنان بدانسان که

بتوانند از قطع و تجزیه شدن آتی آن جلوگیری نمایند. اینگونه هدف نهایی روانکاوی برای یونگ روانسازی بود. روان تشکیل شده
است از تعداد بیشماری نظامها وسطوح متنوع و متغیر متعامل دراینجا سه سطح از سطح روان را میتوان از هم جدا کرد این سه
عبارتند از: آگاهی یا هشیاری، ناآگاهی(ناهشیاری) شخصی و ناآگاهی جمعی یا(مجموعه ناهشیاریها).
ب) آگاهی
آگاهی تنها قسمتی از ذهن است که به گونهای مستقیم برای خود فرد شناخته شده است و این آگاهی خیلی زود در زندگی
شخص- شاید هم قبل از تولد-ظاهر میشود. “هنگام مشاهده یک کودک خردسال آدم میتواند کارکرد هشیارانه آگاهی را در
زمانی که کودک والدین خود رابا اسباب بازیها و دیگر اشیایی که اورا احاطه کرده اند شناسایی نموده هویتشان را تشخیص میدهد،
دقیقا مالحظه نماید. هشیاری آگاهانه با به کارگیری چهار کنش ذهنی –که یونگ آنرا فکر کردن تفکر، احساس کردن داشتن
عاطفه، درک کردن (تشخیص دادن)و بینش داشتن(فراست) نامیده بود- روزانه در حال روییدن و افزایش است.” 
عالوه براین چهار کنش ذهنی دو نگرش (و یا تلقی و حالت)نیز وجود دارند که جهتگیری آگاهانه ذهنی را مشخص میسازند. این
دو نگرش عبارتند از: برونگرایی و درونگرایی، نگرش یا حالت برون گرا آگاهی را به سوی دنیای بیرونی و خارجی و یا عینی و قابل
مشاهده سوق میدهد. در مقابل حالت یا نگرش درون گرا آگاهی را به سوی دنیای درونی باطنی و یا ذهنی و طرز تفکر شخصی
هدایت میکند. فرایند)جریان ومرحله طرز عمل(که توسط آن شخص هویت خود را شناخته و از دیگر افراد مجزا میشود در
روانشناسی تحلیلی یونگ به نام تفرد (منفردسازی)شناخته میشود. ” که به معنای جریان و روند آماده ساخته شدن یک فرد و
متمایز شدن شخصیت اوست” (همان)
ج)ضمیر
“ضمیر یا نفس نامی است که یونگ ازآن برای تشریح سازمان ذهن آگاه استفاده میکند و از آن دریافتهای آگاهانه خاطرات
تفکرات و احساسات تشکیل شده است. هرچند که ضمیربخش کوچکی از تمامیت روان را اشغال میکند با این وجود نقش حیاتی
و مهمی را به عنوان عمل کننده دروازهبان آگاهی ایفا میکند. تا هنگامی که ضمیر وجود یک عقیده یا تصور(نگره) یا یک
احساس یک خاطره و یا یک ادراک را تصدیق نکند هیچ یک از آنها نمیتوانند به آگاهی آورده شوند.”ضمیر هویت
و اصلیت و نیز پیوستگی و تداوم برای شخصیت را میسر میسازد زیرا که ضمیر میتواند با گزینش و حذف مواد روانی کیفیتی
مداوم و پیوسته در ارتباط و وابستگی فردیت شخصیت را حمایت نموده، مداومت بخشد. و نیز بخاطر وجود ضمیر است که ما می-
توانیم احساس کنیم امروز هم همان شخصی هستیم که دیروز بودیم. از این دیدگاه تفرد و ضمیر در رابطهای نزدیک با یکدیگر در
راه پرورش دادن یک شخصیت ممتاز و در حال پیشرفت عمل میکنند. یک شخص تنها تا به آن حد می تواند تفرد یافته و منفرد
گردد که ضمیرش به تجربیات وارده اجازه آگاهی یافتن بدهد.
د)ناآگاهی (ناهشیاری)شخصی
برای آن دسته از تجربیاتی که ضمیر، شناخته شدن و یا تصویب آنها را رد میکند چه اتفاقی میافتد؟ مسلما آنها از روان ناپدید
نمیشوند زیرا چیزی که تجربه بشود هرگز از وجود داشتن دست نمیکشد. در عوض آنها در انباری که یونگ آن را ناهشیاری
شخص مینامد ذخیره میشوند.” و این سطح از ذهن به ضمیر متصل میگردد. و این حفره یا نهنجی است که تمامی آن فعالیتهای
روانی را شامل شده و در خود گرد آورده است و محتویاتی که با تفرد آگاهانه کنشها نامتجانس بوده است و یا آنهایی که یکبار با
تجربیات شخصی محسوب میشده و سپس زمانی به دالیل متعدد سرکوب و منکوب یا نادیده گرفته شده است همانند افکار محنت
زده مشکالت حل نشده ناسازگاری خصوصی و موضوعات ناشی از مسائل اخالقی. ” اینها اغلب به سادگی فراموش
میشوند از آن روکه در هنگام وقوع تجربه نامربوط بوده یا بیاهمیت شمرده میشدهاند. پس تمامی تجربیاتی که برای دستیابی به
هشیاری بسیار ضعیف بوده و یا بیش از آن کم قوه بودهاند که در هشیاری باقی بمانند در ناآگاهی شخصی ذخیره میگردند

ه) عقده ها
یکی از جالب توجه ترین و مهمترین خصوصیات نا خود آگاهی شخصی این است که گروهی از مندرجات می تواند دسته ای انبوه
را تشکیل دهد. که طرح ریزنده یک بی نظمی (درهم وبرهمی) یا طرح مجموعه نظم فلکی (مجمع الکواکب) باشد. یونگ اینها را
عقده (کمپلکس)یا مجموعه سازمان یافته ای از صفات شخصی می نامید. نخستین پرهیب موجودیت عقده ها در مطالعات یونگ با
استفاده نمودن از آزمون تداعی معانی کلمات فراهم آورده شد.”که یک به یک فهرستی از لغات خوانده میشود و
شخص مورد نظر(آزمودنی)تعلیم داده شده است که به اولین کلمه ای که به ذهنش میرسد واکنش نشان میدهد. یونگ مشاهده
میکرد که گاهی اوقات اشخاصی برای پاسخ دادن خیلی طول میدهند هنگامی که او می پرسید به چه علتی واکنششان آنقدر کند
بوده است آنها نمیتوانستند علت تأخیرشان را توجیه کنند. یونگ حدث میزد که دلیل این تاخیرها عواطف و هیجانات ناآگاه است.
و این امر بود که ممانعت از بروز واکنش سریع میکرد. وی همچنین دریافت که کلمات دیگری هم که به آن(واژگان مسبب تاخیر)
بستگی داشتند نیز باعث دیرکرد در پاسخ میشدهاند سپس او نتیجهگیری کرد باید مجموعه همبستهای از احساسات افکار و
خاطرات (عقده ها یا برخورد های ضمیری)در ناخودآگاهی وجود داشته باشد.
و)ناخود آگاه جمعی
“هم ذهن هشیارو هم ذهن ناهشیار دربیشتر مواقع به عنوان ناشی شده از تجربیات مختلف قبلی به حساب میآمدند. بنا به عقیده
فروید ضربههای روانی حادث شده از تجربیات سرکوب شده کودکی باعث ایجاد ناآگاهی بودند هرچند که او بعدها –احتماالً تحت
تاثیر نفوذ یونگ- بر آن شد که در این نظر تعدیلی انجام دهد. در هر صورت این یونگ بود که خود را کامالً از قید فلسفه تاثیر
جبری محیط بر ذهن آدمی رهانید و نشان داد که توالد و توارث کپیهای از اصل روان را میسر میکنند همچنان که آنها از اصل
بدن نیز کپیهای فراهم میآورند. در نتیجه کشف و دریافت ناخودآگاه جمعی نقطه تحولی در تاریخ روانشناسی بود.” 
ذهن با همتای مادیش یعنی مغز، خصوصیات شخصی را که فرد با آنها تصمیم میگیرد، در مقابل تجربیات زندگی چه عکس-
العملی نشان داده و حتی تصمیم میگیرد که چه نوع تجربیاتی داشته باشد به ارث میبرد. ذهن بشر با تکامل تدریجی از قبل
تنظیم شده است. نه تنها به گذشته طفولیتش بلکه به منتها درجه اهمیت به گذشته نوع بشر و حتی به قبل از آن به وسعتهای
دور و به تطور بنیانی وابسته به موجودات ازلی. این جای دادن روان به درون روند تدریجی مراحل تطوری واالترین موفقیت و
پیروزی یونگ بود.
ناخودآگاه جمعی مخزن ذخیره تصاویر مکنون و پوشیده است که یونگ غالبا آنها را تصاویر ابتدایی یا تصاویر بدوی “وی” نامید.
درعین حال پریموردیال نخستین و اصلی هم معنا می دهد بنابراین لفظ تصاویر ابتدایی به ظهور پیشرفت وتوسعه روان بر میگردد.
انسان این تصاویر را از نیاکانش به ارث میبرد گذشتهای که شامل نیاکان انسانی و هم شامل اجداد حیوانی اش قبل از ظهور نژاد
فعلی انسان است وراثت این تصاویر نژادی بدین معنا نیست که شخص آگاهانه آنها را به خاطر بیاورد و یا اینکه آنها را چنانچه
اجدادش انجام میدادهاند مجسم کند بلکه بیشتر بدین معنا است که آنها برای رودرروشدن و واکنش نشان دادن به تجربیات این
جهان واجد تمایالت و آمادگیهای قبلی و یا عوامل بالقوه و نهانی هستند به همان روش برای اجداد بشر بوده است. به عنوان مثال
وحشت بشر از ماریا از تاریکی را مد نظر قرار میدهیم. او نیازی ندارد به اینکه ترس از مار و یا تاریکی را شخصاً تجربه کند اگرچه
تجربه شخصی میتواند این عامل بالقوه او را(که مابیشتر به عنوان غریزه می شناسیم) تقویت و یا اثبات کند. ما عامل بالقوه هراس
از مار و تاریکی را به ارث بردهایم زیرا که اجداد بدوی ما این ترسها رادر طی نسلهای بیشمار تجربه کردهاند و بدینگونه این هراسها
بر روی مغز ما حک شدهاند.
( کهن الگو)الگوی ازلی)
محتویات ناخودآگاه جمعی را کهن الگو (Type Arche )مینامند.

واژه کهن الگو به معنای مدل یا نمونه اصلی است که طرحها و دیگر چیزهای مشابه از آنها سرمشق گرفته و قالب ریخته شدهاند.
واژه مترادف آن “پروتوتایپ” به معنای شکل اولیه ویا مدل و نمونه اصلی است. یونگ سالهای بسیاری از چهل سال آخر عمر خود
را صرف تحقیق و نوشتن درباره کهن الگو کرد. در میان کهن الگوهای متعددی که وی تشخیص داد و تشریح نمود، میتوان از تولد،
تجدید تولد (حیات)، مرگ، قدرت، جادو (سحر)،قهرمان، کودک، نیرنگباز، خدا، اهریمن، مرد پیردانا، کره، مادر، غول و بسیاری از
اشیای طبیعی مانند درختان، خورشید، ماه، باد، رودها، آتش و حیوانات و نیز اشیای ساخته شده به دست بشر از نوع حلقه
انگشتری و سالحهای جمعی نام برد.
برخی از کهن الگوها در حالت دادن به شخصیت و رفتارها از چنان اهمیتی برخوردارند که یونگ با توجه ویژهای به آنها پرداخت.
اینها عبارتند از: نقاب شخصیت(Persona)، نرینه شخصیت(Anima)، مادینه شخصیت(Animus )و سایه (Shadow )که
تعریف هریک از آنها در ادامه آورده میشود.
“کهن الگوها، جهانی و در همه جا یکسانند، به این ترتیب که همه افراد تصاویر و تجسمات یگانهای به ارث میبرند. هر نوزادی، در
هر نقطهای از جهان یک کهن الگوی مادر را به ارث میبرد. این تصویر از قبل آماده شده مادر، بعدها در سیما و چگونگی رفتار
معین مادر واقعی ادغام میگردد و در روابط و تجربیاتی که طفل با او دارد وضوح یافته، به تکامل میرسد. اما تفاوتهای فردی
اشخاص در برداشتشان از کهن الگوی مادر بزودی آشکار میشود، از آنرو که تجربیات مادران در روشهای تربیتی و در بزرگ کردن
اطفال در یک خانواده با یک خانواده دیگر و یا حتی در مورد دو کودک در یک خانواده با هم اختالفاتی خواهد داشت.” 
یونگ همچنین متذکر شده است که همزمان با بروز اختالفات نژادی و ایجاد فرق میان آنها، در ناخودآگاه جمعی و نژادی مختلف
نیز تغییرات بنیادی پدیدار گشت.
ک)پرسونا (نقاب)
“منشا لغوی واژه پرسونا یا نقاب شخصیت، نقابی است که بازیگر به چهره میزند تا او را برای ایفای نقش ویژهای آماده کند. واژه-
های دیگری که از همین منبع سرچشمه گرفتهاند بدین قرارند: )پرسون= شخص( و )پرسونالیتی= شخصیت(. در روانشناسی یونگ،
کهن الگوی پرسونا با معنی و هدف مشابهی به کار میرود. یعنی وسیلهای را در اختیار فرد میگذارد تا شخصیت کسی را تجسم
بخشد که الزاماً خود او نیست. پرسونا، نقاب و یا نمای خارجی است که شخص در انظار عمومی به نمایش میگذارد، به این منظور
که با معرفی خود تأثیر مطلوبی به جای گذارده و باعث میشود که جامعه او را موجود قابل قبولی بشناسد، بنابراین میتوان آن را
کهن الگوی “همنوایی” هم نامید.”
تمامی کهن الگوها ملزم هستند که هم برای هر فرد بشر و هم برای نژاد بشر، نافع و سودمند باشند در غیر این صورت هرگز به
عنوان بخشی از ماهیت ذاتی بشر در نمیآمدند. وجود پرسونا برای ادامه حیات و بقا، امری ضروری است و برای ما این امکان را
میسر میسازد که حتی با اشخاصی که مورد عالقه ما نیستند، دوستانه و تفاهم آمیز رفتار کنیم و میتواند در کسب دستاوردها و
موقعیتهای شخصی راهبر ما باشند، عالوه بر این “پرسونا” پایه اجتماع و زندگی اشتراکی ماست.
ل)آنیما(نرینه شخصیت) و آنیموس(مادینه شخصیت)
یونگ پرسونا را سیمای “بیرونی” روان نامید، برای اینکه صورتی است که میبیند بنابراین “سیمای درونی” را در جنس نر “آنیما”
و در جنس ماده “آنیموس” نام گذارد. کهن الگوی آنیما، جنبه مونث مرد و کهن الگوی آنیموس جنبه مذکر زن است.” هر
شخصی برخی از صفات جنس مقابل خود را دارد، نه تنها به مفهوم زیست شناختی (بیولوژیکی) آن، که مرد و زن هر دو
هورمونهای نهفته جنس مردانه و زنانه دارند، بلکه همچنین به مفهوم وابسته به علم روانشناسی آن در مورد گرایشها و حاالت روش
و رفتار و نیز عواطف و احساسات. مرد کهن الگوی آنیمای خود را در طی نسلها توسط ارایه و در معرض گذاردن مداوم به زن
گسترش داده است. در اثر زندگی و در طی نسلها متقابل بر روی هم گذاردن، هر جنسیتی صفات ویژهای از جنس مقابل خود

کسب کرده که باعث تسهیل واکنشهای متقاضی و توافق نظر بین دو جنس متقابل میشود. بدین ترتیب، کهن الگوهای آنیما و
آنیموس، مانند کهن الگوی پرسونا، دارای ارزشهای محکم وابسته به بقاست.” اگر بر این قرار باشد که شخصیتها به
خوبی سازگار دارای توازن و هماهنگی باشند، بخش مونث شخصیت مردانه و بخش مذکر شخصیت زنانه باید مجاز به ادای صریح و
روشن خود در ضمیر آگاه و نیز در رفتار باشند. چناچه مردی فقط خصیصههای مذکر خود را ابراز کند، خصیصههای مونث او در
ضمیر ناخودآگاه او باقی میماند و به همین دلیل این خصایص رشد نمیکند و ابتدایی باقی میمانند. این موضوع به ضمیر
ناخودآگاه کیفیتی از ضعف و تاثیر پذیری میبخشد. به همین دلیل مردانی که بیش از دیگران ظاهر مردانه و رفتار مردانه دارند،
اغلب باطناً ضعیف و مطیع هستند و زنانی که در زندگی خود ظرافت و زنانگی مفرطی نشان میدهند، در ضمیر ناخودآگاه خود
کیفیتهایی چون لجاجت و خودسری دارند یعنی خصایصی که اغلب معرف اخالق بیرونی مردان است.
م)سایه (شدو)
آنیما یا آنیموس، چنانکه گفته شد فرافکنی یا تجلی یک جنس بر روی جنس مخالف مسئول چگونگی روابط فیما بین
جنسیتهاست. لیکن کهن الگوی دیگری وجود دارد که معرف و نماینده جنسیت خود شخص است و بر روابط و دوستیهای شخص
با همجنسان خود اثر میگذارد و این روابط را زیر نفوذ و کنترل دارد. این کهن الگو را یونگ شدو (سایه) نام گذارد. شد و بیش از
هر کهن الگوی دیگری اساس طبیعت حیوانی بشر را دارد و به علت ریشههای به غایت عمیقی که در تاریخ تحولی و تکاملی و
تطوری دارد احتمالا پرقدرتترین و به گونهای بالقوه خطرناکترین کهن الگو از میان کهن الگوهاست.” لذا مبدأ و مأخذ بهترین و
بدترین جنبههای انسانی خصوصاً در روابطش با دیگر همجنسان خود میباشد. برای اینکه کسی بتواند عضو جامع و کاملی در
اجتماع باشد، الزم است که خوی حیوانی خود را که در شدو قرار دارد، رام کند. این رام کردن با فرونشاندن و ممانعت کردن از
تجلیات سایه صورت میگیرد و نیز با نمو و با تکامل بخشیدن به یک پرسونای پرقدرت است که شخص میتواند نیروی سایه را بی-
اثر و خنثی نماید. شخصی که بخش حیوانی طبیعت خود را تحت فشار و سرکوب قرار میدهد، ممکن است که موجودی متمدن
بشود، ولی این عمل به قیمت نقصان نیروی محرکه جهت عملکردهای سریع و فیالبداهه خالقیت، احساسات پرشور و هیجان و
فراست و بینشی ژرف تمام میشود، ونیز خود را از خرد وابسته به غریزه طبیعی جدا میکند، خردی که میتواند عمیقتر از هر
دانش و معرفتی باشد که فرهنگ و پرورش در اختیار ما میگذارد. یک زندگی بدون شد و یا بیسایه به سوی بیروحی و سطحی
بودن کشیده میشود. ” 

مشاوره روانشناسی حضوری | مشاوره روانشناسی تلفنی | مشاوره آنلاین ۲۴ ساعته | مرکز مشاوره روانشناسی | مشاوره روانشناسی | مشاوره روانشناسی آنلاین | مشاوره روانشناسی تلفنی | مشاوره روانشناسی

Leave a Reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


جهت تماس با کلینیک کلیک کنید